۱۳۹۵ دی ۲۶, یکشنبه

مادر بزرگم رسما عاشق پدر بزرگم بود یک روز به او گفتم حیف اینهمه احساست پدر بزرگ من مگر جه دارد که تو از او امام زاده نزد فرزندان و نوه و نبیره هایت درست کرده ای مادر بزرگ اخم دلپذیری به من کرد و گفت دلسوز نیست که هست ... حواسش به قرص و دواهای من تیست که هست از جوانی ام تا کنون نه در مطبخ ماچم کرد نه هرگز کنار مردم خوارم کرد پدر بزرگ تو داناست نمیفهمی دختر داناست او مرا می فهمد رگ خواب مرا می داند خلق و خوی مرا می داند من ماتم برده بود سه روز بود که کتاب هنر عشق ورزیدن اریک فروم را زیر آسمان بلوچستان می خواندم و یک بخشش را نمی فهمیدم چهار عنصر عشق دلسوزی ... احساس مسئولیت ... احترام و دانایی است مادر بزرگ بی سواد من حرفهای اریک فروم را برایم چه شیرین تحلیل و بررسی کرده بود !!


هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر